از او پرسیدند عشق چیست؟
گفت امروز بینی و فردا و روز بعد از آن.
امروزش بکشتند، فردایش بسوزاندند و
روز بعدش خاکسترش بر باد دادند
(فرانک خانوم)
فانوس به دست می گیرم.
در چراگاه بی بازگشت زمان من چوپان خسته ای
هستم که تمام گوسفندهایم را گرگها خورده اند.
به چه دل خوش کنم؟
باور پوچ دستهایی که روزی برای لمس تنهاییه
دستهای من می آیند رویای من نیست.
کابوس کهربایی رنگ شبهای جهنمیه من است.
آری ...
من یک مرد نفرین شده هستم...
می نویسم دیدار
تواگر بی من و دلتنگه منی
یک به یک فاصله ها را بردار.............
(از طرف مانی)
تقدیم به ...
من به یاد فردا
بی توجه به کمین
پله ها خواهم رفت
در فراسوی زمین
و تو را خواهم دید از بلندای خدا
که به تسلیم حقیقت در دام
از همه خانه و کاشانه جدا
وای این چهره توست
شده چون دامن زن چین در چین ....
مو همچون شب تو
مثل پاییز و زمستان رنگین....
پاییز من کولاباریست زخمی
با خنجری میان دو کتفم
شبانه...می گذرم...بی فانوس...
نقاب بر چهره می کشد ستاره
و ماه از پشت پرده سرک می کشد
قربانیش را می پاید و من
در فصلی که بهار گره خورده است
گمشده ام را می جویم ...
قرار بعدی که به سراغم خواهی آمد
باخودت چتر نیاور ، نازنینم!!!
چون....
من و تو زیر باران زنگ نمی زنیم ....
یک نفر دلتنگ است
یک نفر می گرید
یک نفر سخت دلش بارانیست
یک نفر در گلوی خویش بغض خیسی دارد
بغض کالی دارد
یک نفر طرح وداع می کشد روی گل
سرخ خیال......
شب است و گیتی غرق
باور به نور و روشنایی است ،
که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند
و از دل شبهای بهار ، جشن مهر و روشنایی به
ما ارمغان می رساند
تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد...
من درد ترا زدست اسان ندهم
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
(فرانک خانوم)
(این شعرو یکی از دوستای خوبم برام فرستاده)
(اگه شماهم خواستید شعراتونو بفرستید تا من توی وبلاگم بزارم)
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :7046